پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

پرنیان

دلنوشته

دو روز هست که یک کمی بدنت داغ هست و دو سه باری ۳۸ درجه شد، با توجه به اتفاقی که سال گذشته برات افتاد و امکان تشنج داری، وقتی تب کنی، این دو روز چه بر سر من اومد😭 دیشب هم گفتی گلو درد دارم و..... حالم بدتر شد، کی این دوران تمام میشه! وقتی مریض می شی، من به مو بندم، هیچ غذایی از گلوم پایین نمیره، خواب ندارم ... دوری از خانواده هم مزید بر علت میشه، اگر نزدیک بودن، دلگرمی بود برام، دستم به جایی بند نیست. بزرگ که شدی ، اگر خواستگاری با بهترینننن شرایط رو داشته باشی، ولی دور باشه قطعا اجازه نخواهم داد. هر کاری میکنم تا نشه،  وقتی دوری، خیلی از لذت ها و حمایت ها رو نخواهی داشت. اینکه همه دور هم جمعن و تو نیستی، اینکه اگر مشکل...
13 آبان 1399

چهارسالگی

آرام جانم! از نو، روز تولدت آمد و همچنان من متحیرم از این نعمت بی انتهای خدا! که تو کِی آمدی و کی آنقدر قد کشیدی و کی شدی تمامِ من! که کی خدای مهربان من را لایق مادر شدن دانست و فرشته اش را در آغوشم جای داد! امروز، روز تولد بی همتاترین ست امروز، همان روزی ست که من ثانیه ثانیه اش را عاشقم! همان روزی که من جان می دهم برای لحظه به لحظه اش!  سالروز زمینی شدنت مبارک😘
5 آبان 1399

تولد چهار سالگی

دخترکم امروز ۴ سال ت تموم شد و وارد پنج سالگی شدی. بابا، بخاطر مشکوک بودن به کرونا یک هفته س که قرنطینه ست. من هم تصمیم داشتم وقتی بابا خوب شد کیک بگیریم و سه تایی دور هم باشیم. اما چون به خاطر دور بودن و نگران نشدن مامانی و مامان فاطی ، از بیماری بابا بهشون نگفته بودیم، و هر کس زنگ میزد و به شما تبریک می‌گفت ، شما میگفتی تولدم نیست که،  گفتم حتما سک می کنن و باخبر میشن، دوتایی رفتیم و یه کیک گرفتیم که شما لو ندی جریان رو. البته کیک جالب هم نبود و شما گیر دادی که من همین رو میخوام. هر چی گفتم عصر کیک تازه و قشنگ تر میپزن و میاییم دوباره، گفتی نه من الان می‌خوام. مامانی هم برات چمدون سفارش داده بود، آنقدر ذوق ک...
5 آبان 1399
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنیان می باشد